loading...
رز وحشی
سعیده بازدید : 103 پنجشنبه 24 تیر 1389 نظرات (0)

دختر به زن نگاه كرد  

نمي دونم... نگاهش را به دسته كيفش دوخت.

زن يك بار ديگر روي زانوهايش خم شد. دختر باز او را صاف كرد.

بيا اين طرف. بهش دست نزن. ممكنه مرضي چيزي داشته باشه. خودش را كنار كشيد تا جاي بيشتري براي دختر باز كند.  

ببين فكر نكني من يه زن پير پرحرفم. اما من از تو خوشم اومده.

سايه اي كم رنگ روي گونه هاي دختر نشست.  

زن ادامه داد.

خيليا هنوز هم تو اتوبوس يا جايي ديگه از يه دختر خانوم خواستگاري مي كنن.

اما ...

خوب منم مي دونم اين خيلي ناگهانيه، اما اينجا هم اتوبوسه، هر لحظه ممكنه وايسه و يكي بخواد پياده شه.  

حق با شماست. اما من تا حالا بهش فكر نكردم.

خوب چه عيبي داره كه حالا كمي فكر كني. من خوب مي فهمم كدوم دختر اهل دوست پسر گرفتن و اينجور چيزاست. پسر منم اهل دوس دختر نيست. سرش به كار خودشه. گفته براش يه دختر خوب پيدا كنم. مهندسي عمران مي خونه.  

شما منو غافلگير كرديد.

گفتم از تو خوشم اومده. تو يه شماره به من بده، من با خانواده ات تماس مي گيرم.  

من مطمئن نيستم.

زن مداد و كاغذي از كيفش درآورد.

از من يا خانوادت؟ من قول مي دم آب از آب تكون نخوره.  

اتوبوس در ايستگاه ايستاد.

ما ديگه رسيديم.

ديدي گفتم. فقط يه شماره. 

دختر روي زني كه كنارش نشسته بود خم شد.

مامان، پاشو رسيديم. 

زير بازوي زن را گرفت. او را از روي صندلي بلند كرد. نمي توانست روي پا بايستد. چادر كهنه و خاك آلودش اينجا و آنجا سوخته بود. دختر همزمان چند شماره را گفت. وقتي خداحافظي كرد، نگاهش به مداد بود كه بي حركت روي كاغذ مانده بود. به نرمي لبخند زد و زن را دنبال خود برد. 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 20
  • بازدید سال : 24
  • بازدید کلی : 1,210